داستان دام صیاد
در آبگیری دوراز روستاسه ماهی زندگی میکردند.دوتا ازآنها دور اندیش ودیگری بازیگوش وشیطان بود.
روزی دوصیاد از آنجا می گذشتند.وقتی چشمشان به آبگیر افتادوماهی هارا دیدندباهم قرارگذاشتندکه دام بیاورندوهرسه ماهی رابگیرند.ماهی ها این سخن هاراشنیدندوبه فکر چاره افتادندماهی ای که از همه داناتربودو درزندگی خود تجربه های بسیاری جمع کرده بودفوری دست به کارشدواز آن طرف که آب خارج می شد،بیرون پرید وخود را داخل جوی آب انداخت.دراین بین صیادان رسیدندو دوطرف آبگیر رامحکم بستند. ماهی دیگر که اوهم دور اندیش بودباخودش گفت:((غفلت کردم وعاقبت کارغافلان همین است.اماحالاوقت چاره وتدبیر است.اگرچه چاره اندیشی درهنگام بلا فایده ی زیادی ندارد،با این حال عاقل منتظر نمی شیندتا گرفتار شود.))به همین خاطر خودرا به مردن زدوروی آب آمدتاصیادان فکرکنند که او مرده است.جسدش رابه بیرون انداخت وجان خودرا نجات داد.اما آن ماهی که غافل بود و درکارهایش بی خیال وبازیگوش بود،سرگردان شد وهرچه خودرا به این طرف و آنطرف زد فایده ای نداشت تا این که دردام صیادان افتادوگرفتارشد.
کتاب 33داستان ازکلیله ودمنه صفحه89
امیر حسین عزیز سلام . وبلاگ بسیار خوبی داری .مطالبش خیلی جالبه . امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشی.